هوای شرجی بانکوک در تابستان ۱۹۸۲ سنگین و خفه کننده بود. دیتریش ماتشیتز، بازاریاب اتریشی خسته و بی رمق روی تخت هتل به برنامه های کاری فردای خود فکر میکرد. یک روز کاری طولانی، پروازی طاقت فرسا و جت لگ امانش را بریده بود. هنوز نمی دانست جرعه ای که به زودی از یک بطری کوچک خواهد نوشید، نه تنها خستگی اش را می زداید، بلکه مسیر زندگی اش را تغییر می دهد.
بیشتر بخوانید